جدول جو
جدول جو

معنی آهن گذار - جستجوی لغت در جدول جو

آهن گذار
آنکه تیر و مانند آن را از آهن بگذراند، کنایه از قوی، نیرومند، برای مثال شمار سپه آمدش صدهزار / همه شیرمردان آهن گذار (فردوسی۲ - ۸۴۶)
هر چیز که ازآهن بگذرد مثلاً تیغ آهن گذار، برای مثال کجا تیغ و ژوپین آهن گذار / کجا نیزه و گرزۀ گاوسار (فردوسی - ۳/۳۸۸)
تصویری از آهن گذار
تصویر آهن گذار
فرهنگ فارسی عمید
آهن گذار
(رَ مَ دَ / دِ)
که از آهن گذراند تیر و جز آن را. که از آهن گذرد، تیغ و مانند آن:
شماره سپاه آمدش صدهزار
همه شیرمردان آهن گذار.
فردوسی.
بگفتش بدین تیغ آهن گذار
بکینه برآرم از ایشان دمار.
فردوسی.
کجا تیغ و زوبین آهن گذار
کجا نیزه و گرزۀ گاوسار؟
فردوسی.
همیدون پیاده پس نیزه دار
ابا جوشن و تیر آهن گذار.
فردوسی.
مرا تیر و پیکان آهن گذار
همی بر برهنه نیاید بکار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آهن گذار
آنکه تیر و مانند آنرا از آهن گذراند: مردان آهن گذار، آنکه از آهن گذرد: تیغ آهن گذار
فرهنگ لغت هوشیار
آهن گذار
((هَ. گُ))
کسی که تیر را از آهن بگذراند
تصویری از آهن گذار
تصویر آهن گذار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آهن گداز
تصویر آهن گداز
آنکه یا آنچه آهن را ذوب می کند، گدازندۀ آهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن کار
تصویر آهن کار
پیشه وری که آلات و ادوات آهنی می سازد، آهنگر، آهن کوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسان گذار
تصویر آسان گذار
کسی که زندگانی را به خود سخت نگیرد و غصۀ بیش و کم نخورد، آنکه عمر را به خوشی و آسانی بگذراند، برای مثال به آسان گذاری دمی می شمار / که آسان زید مرد آسان گذار (نظامی۵ - ۹۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن شیار
تصویر آهن شیار
آهن جفت، گاوآهن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَوْ وُ پَ)
گذرنده از کوه. عبورکننده از کوه. کوه پیما. کوه نورد:
از سر گوی زیر او برخاست
آن که که گذار بحرگذر.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 127)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا هََ دَ / دِ)
سمح:
رفیقی نیک یار از لشکری به
دلی آسان گذار از کشوری به.
(ویس و رامین).
، سهل انگار. مسامح. سهل
لغت نامه دهخدا
(گُ)
معبر آب. آبگذر
لغت نامه دهخدا
(هََ)
گاوآهن. آهن جفت. ایمر. ایمد. سپار
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ فَ)
کینه کش. (آنندراج). منتقم و انتقام کشندۀ بدیها و زیانها. (ناظم الاطباء). انتقامجو:
به نزد بهو نامۀ کین گذار
بفرمود پرخشم و پرکارزار.
اسدی.
، کسی که دارای خشم بسیار باشد و طالب پاداش بدیها بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ زَ دَ / دِ)
که دین را فروگذارد. که دین را رها کند:
با چو تو دنیاطلب دین گذار
بانگ برآورده رقیبان بار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنکه آهن گدازد:
بر این روزگاری برآمد براز (ظ: دراز)
دم آتش و رنج آهن گداز
گهرها یک اندر دگر ساختند
وزآن آتش تیز بگداختند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ایمر. خیش. آماج. سنه. آهن آماج. آهن خیش. آهن جفت. سپار
لغت نامه دهخدا
تصویری از آهن گداز
تصویر آهن گداز
آنکه آهن گدازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن گاو
تصویر آهن گاو
گاو آهن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سماجت دارد سمج، کسی که از زخارف دنیا باسانی گذرد و غم دنیا نخورد، سهل انگار مسامح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسان گذار
تصویر آسان گذار
((گُ))
سهل انگار، بی خیال
فرهنگ فارسی معین